@ رصيف22
رحاب منی شاکر یک فعال فمینیست، نویسنده و مترجم سوری-هلندی است که بر روی ادبیات فمینیستی هلند کار میکند. او سالهاست که ترجمهها و نوشتههای خود را در سایتهای مختلف عربی منتشر میکند و همچنین در سازماندهی بسیاری از رویدادهای فمینیستی مشارکت دارد.
گفتوگویی که خواهید خواند بهقصد آشنایی بیشتر شما با رحاب منی شاکر- که همواره از نام مادرش منی (مونا) در میان نام خودش استفاده میکند تا خوانندگانش با نام زنانهی او آشنا شوند- انجام شده است. ما در این گفتوگو از رحاب درباره آثارش، معنای «فمینیسم» و تعریف او از آن، جنبش فمینیستی سوریه در مقایسه با جنبش فمینیستی هلند و نقش مردان در دفاع از حقوق زنان پرسیدهایم.
شما در مورد فمینیسم و عشق، فمینیسم اینترسکشنال (درهمتنیده)، فمینیسم در اسلام و بسیاری مسائل پیچیدهی دیگر مینویسید. اما واژه «فمینیسم» پیش از هر چیز در حوزه عمومی کمی مبهم به نظر میرسد و گویا شنیدنش تأثیر منفی بر بسیاری از افراد میگذارد. فمینیسم را چگونه تعریف میکنید؟ این اصطلاح برای شما چه معنایی دارد؟
من نمیدانم آیا تعریفی از فمینیسم وجود دارد که همه فعالان حقوق زنان در سوریه با آن موافق باشند یا نه. این واژه هنوز برای برخی مبهم است و مورد هجوم تعصبهای موجود در حوزه عمومی قرار گرفته است. بسیاری از زنان، با وجود اینکه فعالیتهایشان برای برابری زن و مرد در جامعه است، میترسند از این واژه استفاده کنند. بنابراین، من انعطافپذیرتر از قبل شدم و دیگر اهمیتی نمیدهم که آیا زنی خود را فمینیست میخواند یا نه، زیرا واقعیت آنقدر متنوع و پیچیده است که نمیتوان آن را محدود کرد. اما این بدان معنا نیست که من دیگر خودم را بهعنوان یک فمینیست تعریف نمیکنم. برعکس، دوست دارم با نیروی شورشی که در این واژه مستتر شده شناخته شوم. بهطور کلی من تشویق میکنم خودمان را فمینیست معرفی کنیم، زیرا این به تحمیل خود و گسترش تدریجی حوزه نفوذمان کمک میکند.
اما تعریف خودم از فمینیسم با تجربههای من تکامل مییابد. یادم میآید که در ابتدای کارم بهعنوان یک فمینیست میگفتم: «فمینیسم نهتنها به این معناست که نسبت به ظلمی که بر شما بهعنوان یک زن میشود حساس باشید، بلکه به این معناست که با وجود موفقیتها و شکستها، دست یاری به سوی زنان دیگر دراز کنید». من ناخودآگاه «خواهرانگی» را در قلب فمینیسم قرار دادم. اما با گذشت زمان متوجه رمانتیسیسم خودم شدم، زیرا به نظر میرسید که «خواهرانگی» مشکلات نظری و عملی خاص خودش را دارد (در زمینه سوریه). من تمایل دارم امروز فکر کنم که خواهرانگی مرحلهای پیشرفته از فمینیسم است، یعنی فمینیسم در نهایت به خواهرانگی منتهی میشود و نه برعکس.
در مرحله بعد، تعریف من از فمینیسم با نوعی از کنشگری در حوزه عمومی مرتبط شد که آرزوی برابری زن و مرد در همه سطوح را دارد. به عبارت دیگر، از نظر من رفتار در سطح شخصی، اگر برای تغییر کل جهان به نفع عدالتِ بیشتر بین جنسیتهای مختلف هدایت نشود، دیگر کافی نیست. این آخرها تلاش کردهام در ذهن خودم ارتباط بین فمینیسم و جدا کردنِ سادهی زن و مرد را قطع کنم. اجازه دهید به تعریف گستردهتری از فمینیسم بهعنوان جنبشی سیاسی بپردازم که میخواهد ساختارهای جامعه را با رهاسازی انرژیهای سرکوبشدهی «زنانگی» در همه عرصههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، علمی، مذهبی و غیره تغییر دهد.
من میگویم «زنانگی» و نه زن، زیرا متوجه شدم که عنصر زنانگی در زنان و مردان سرکوب یا تحریف شده است. بنابراین، فمینیسم در تلاش برای بازگرداندن این عنصر زنانگی به زندگی و همه رفتارهایمان و بازگرداندن تعادل ازدسترفته بین ارزشهای زنانه و مردان است؛ دو قطب حیاتی که با هم تضاد ندارند، بلکه مکمل یکدیگر هستند. بدون شک این امر راه را برای اهتمام بیشتر به کار، دانش و مهارتهایی هموار میکند که هدفشان رفع تبعیض علیه همه گروههای حاشیهنشین و ایجاد اشکال مثبتی از رقابت است که تنوع، خلاقیت، مراقبت و دوستی بیشتر را تشویق میکنند.
من همان سوالی را که خود شما در گفتگو با آنیا مولنبیلت، فمینیست هلندی، پرسیدید تکرار میکنم. چه چیزی شما را نسبت به ضرورت فمینیسم و کار با زنان آگاه کرد؟
شاید علاقه من به فمینیسم ناشی از درهمتنیدگی مسیرهای ذهنی و عینی باشد. فکر میکنم حساسیت من به نابرابری جنسیتی تا حد زیادی ناشی از این باشد که من از جوانی در مرزهای دو فرهنگ زندگی کردم که رفتار متفاوتی با زنان دارند: یکی فرهنگ محافظهکار عربی-اسلامی به طور کلی، که هنوز بذر حرمسرا را در برخوردها و ساختار فکری و عاطفی خود دارد؛ یکی هم فرهنگ هلندی که از اولین پیشگامان فعالیت فمینیستی در آغاز قرن بیستم بهشمار میآید و شاهد جهشی چشمگیر در وضعیت زنان از موج دوم فمینیسم در دهههای شصت و هفتاد میلادی تا به امروز بوده است. موقعیت من بهعنوان یک زن در مرز دو فرهنگ و دو زبان برایم مجموعه بزرگی از تجربیات متناقض، کابوسهای آزاردهنده و حساسیت به کژیها و کاستیها را همراه داشته است. البته نباید مطالعه برخی از نخستین نوشتههای فمینیستی عربزبان را که باعث تسریع روند آگاهی من شدند فراموش کنیم.
در مورد مسیرهای عینی، من فکر میکنم که انقلاب سوریه تأثیر زیادی داشت. با شروع این انقلاب کمکم با سرزمین مادری و مسائل خانواده و مردمام ارتباط برقرار کردم و دریافتم که درد من ریشه در درد آنها دارد. ما میدانیم که انقلاب فرصتهایی را برای طرح خواستههای ما درباره آزادی و کرامت ایجاد کرد،
بنابراین پرسشهای من با نگرانی بزرگ سوریه در هم آمیخت. در آن دوره بود که من خودبهخود شروع کردم به پیوند دادن نگرانیهای خودم با نگرانیهای همه زنان. آنجا بود که بعد از مدتی خودزنی متوجه شدم نابرابریای که زنان مهاجر در زندگی تجربه میکنند نمی تواند فقط اتفاقی و شانسی باشد. میخواهم بگویم که شروع انقلاب همزمان شد با شکلگیری آگاهی فمینیستی در من، اما مشکل اینجاست که تجربهام بهعنوان یک مهاجر من را در موقعیتی استثنایی قرار داد و همبستگی با زنان سوریه یا هلند را به یک میزان برای من دشوار کرد. با این وجود، با گذشت زمان توانستم از راه ترجمهها، نوشتهها و نظراتم پیوندی را پیدا کنم که گویا به پر کردن خلاء در عرصه فمینیستی سوریه کمک میکند. وقتی فهمیدم چه چیزی میتوانم ارائه دهم، نیرویی را در خودم کشف کردم که نمیدانستم تا آن موقع کجا بوده.
فمینیسم در سوریهای که حدود ده سال است در آشفتگی به سر می برد، چه معنایی دارد؟ صدها هزار کشته، زخمی، زندانی و میلیونها پناهنده؛ پس چرا ما فقط باید به حقوق زنان اهمیت دهیم؟ این پرسشی است که معمولا از فمنیستها و مدافعان حقوق زنان پرسیده میشود. میدانم که شما بارها از راه مقالات و ترجمههای خود به چنین سوالی پاسخ دادهاید، اما بد نیست دوباره به این گونه سوالات پاسخ روشن و دقیقی بدهید.
نمی دانم چرا در سؤال شما این تصور رایج و اشتباه را میبینم که توجه به مسائل زنان، غفلت از مسائل دیگر است. این در بهترین حالت تعصب منفی است. من همیشه وقتی کسی بین دو حوزهی برابری اولویتبندی میکند مشکوک میشوم. تجربه من این است که هر وقت یک زن از حقوق خود صحبت میکند، مردم -بیشتر آقایان- سر میرسند و میپرسند که چرا ما «فقط در مورد حقوق زنان» صحبت میکنیم، نه در مورد حقوق بشر بهطور کلی. آنها انسانیت را در یک سو و فمینیسم را در سوی دیگر قرار میدهند؛ نه به این دلیل که دغدغه حقوق بشر دارند، بلکه دقیقا به این دلیل که نگران حقوق بشر نیستند.
آنها ادعا میکنند که تفاوتی بین زن و مرد وجود ندارد، اما این ادعایی نشاندهنده درکِ مناسبات نابرابر بین دو جنس نیست، بلکه آگاهانه یا ناآگاهانه به حفظ وضع موجود کمک میکند؛ زیرا جدای از تفاوتهای جزئی بیولوژیکی، تبعیض بزرگی به نفع مردانگی در جوامع ما وجود دارد. زندگی یک زن از بدو تولد تا مرگ با تمام جزئیات توسط این تبعیض اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قانونی و مذهبی اداره میشود. اما همین امر در مورد مردان صدق نمیکند. اگر زن و مرد در واقعیت برابر نباشند، نمیتوانیم در تئوری برابر باشیم. شما میدانید که در زمان جنگها و بحرانها از نظر تشدید نقض حقوق زنان، چه در داخل و چه در خارج خانواده، چه اتفاقی میافتد. وقتی میتوانیم بگوییم بین زن و مرد تفاوتی نیست که عدالت و برابری محقق شده باشد. این همان چیزی است که فمینیسم در درازمدت آرزوی آن را دارد و پس از رسیدن به این آرزو، خودش بساط خودش را برمیچیند.
نیازی نیست به فمینیستها یادآوری کنید که در این دنیا مشکلات بزرگ زیادی وجود دارد، چرا که همگی این مشکلات به نوعی با سلطهی مردانه درهمتنیده هستند. زمانی که ما بهطور ریشهای به موضوع زنان میپردازیم، روی موضوع گسترش فقر، خشونت، بهرهکشی و نابرابری در همه اشکال آن نیز کار میکنیم؛ خواه متوجه زنان باشد یا مردان، کودکان، محیط زیست و حیوانات. فمینیسم میخواهد تمدن بشری را به گونهای اصلاح کند که کرامت را برای همه تضمین شود.
من مسئله زنان را دروازهای برای تغییر کل جهان میدانم، نه فقط وضعیت زنان. اما این هم بدان معنا نیست که امکان شروع از زوایای دیگر را انکار میکنم. زنان زیادی از منظر فمینیستی روی موضوعات مختلف کار میکنند. البته ما از همه گروههای بهحاشیهراندهشده و تحت ستم حمایت میکنیم. تنها چیزی که وجود دارد این است که تجربه زندگی ما بهعنوان یک زن ما را بیش از دیگران آماده کرده است تا میزان بنیادیبودنِ مسئله خود و تلاقی ساختاری آن با موضوعات دیگر را درک کنیم. فکر میکنید اگر تمدن پدرسالار در سیاست داخلی و بینالمللی کمتر نفوذ داشت، وضعیت سوریه تا این حد بد میشد؟
شما مقالات بسیاری از فمینیستها و سیاستمداران هلندی را ترجمه کردهاید، بهویژه یوکه اسمیت که از فمینیستهای معروف هلند است. ترجمه این مقالات به عربی چه اهمیتی دارد؟ بهویژه آنکه شما در حال ترجمه مقالاتی هستید که چند دهه قدمت دارند، مثلاً یوکه اسمیت سال ۱۹۸۱ درگذشته است. آیا زنان عرب و بهویژه سوریها میتوانند از تجربه فمینیستی هلند بهره ببرند؟
از اولین ترجمه فمینیستی من، مقالهی «نزق المرأة» (رنج زن) اثر یوکه اسمیت، فمینیست پیشگام هلندی، تقریباً چهار سال میگذرد. به فکر ترجمه آن افتادم، چون هلند خودش را برای گرامیداشت پنجاهمین سالگرد انتشار این مقاله آماده میکرد، چراکه مقالهی یوکه اسمیت یکی از ده متن مهم هلندیزبان در قرن بیستم بهشمار میرود. نهتنها از نظر محتوا، بلکه از نظر تأثیری که در جامعه داشته است. اغلب گفته میشود که این اولین توپی بود که شلیک شد و خبر از برخاستن موج دوم فمینیسم داد. این ترجمه محبوبیت زیادی پیدا کرد و تا آنجا که من به یاد دارم این مقاله پرخوانندهترین مقالهی سایت الجمهوریه در آن سال بود. همین مرا تشویق کرد که به جستجو و ترجمه متنهای مفید دیگر ادامه دهم. برخی از زنان به من میگویند که ترجمههایم تنها متنی است که در میان نگرانیهای فراوانشان میخوانند. بنابراین، برخلاف آنچه برخی معتقدند، به نظر میرسد که خواننده عرب تشنه بحث درباره موضوعات فمینیستی از دیدگاهی جدید است.
اما چرا باید متنهایی را انتخاب کنم که چندین دهه منتشر شدهاند و متنهای جدید را انتخاب نکنم؟ دلایل متعددی وجود دارد، مهمترین آنها این است که وضعیت زن هلندیای که شصت سال پیش زندگی میکرد بیشتر به وضعیت فعلی ما شباهت دارد تا زن هلندیای که در زمان ما زندگی میکند. بسیاری از خوانندگان عرب از این شباهت غیرمنتظره شگفتزده شدند.
من بهشخصه خودم را به فمینیسم موج دوم نزدیکتر میبینم تا به سایر امواج فمینیستی. من خیلی تحت تأثیر سبک خشمآلود و طعنهآمیز یوکه اسمیت هستم و فکر میکنم اگر متنهای جدید هم ترجمه کنم دلم برای مقالات او تنگ خواهد شد. صادقانه بگویم، باید اعتراف کرد که حتی این متون کهن هم جلوتر از وضعیت ما هستند و نصف مشکلات زنان سوری را هم پوشش نمیدهند. با این حال، ارزش تحلیلی آنها بالا است و از نظر آزادی بیان و سبک هم از تألیفهای بومی ما بهتر هستند. همچنین به موضوعاتی می پردازند که بر هر زن در تمام نقاط جهان تأثیر میگذارد؛ از جمله مادری، خشونت خانگی، کار بدون مزد، عشق، مردانگی و فمینیسم. تجربیات انسانی غنیای وجود دارد که باید به آنها نگاه کنیم و آنچه را که برای ما مناسب است از آنها استخراج کنیم. از این منظر میتوانم بگویم متنهایی که من ترجمه میکنم بیشک جهانی و بنیادی هستند.
شکی نیست که یک جنبش فمینیستی سوریهای وجود دارد که روز به روز در حال رشد است. جنبش فمینیستی در سوریه تازه آغاز نشده. از دهه بیست و سی میلادی زنانی بودند که در برابر هنجارها، آداب و رسوم و اقتدار مردسالارانه مقاومت کردند و توانستند به پیروزیهای بزرگی دست یابند: حق رای، حق نامزدی در مجلس و حق تحصیل. آیا میتوان جنبش فمینیستی سوریه را مانند آنچه در اروپا اتفاق افتاد به چند موج تقسیم کرد؟ آیا جنبش فمینیستی پس از سال ۲۰۱۱ موج سوم فمینیسم محسوب می شود؟ اگر اولین موج فمینیستی را دورهای حساب کنیم که از دهه بیست شروع شد و تا زمان روی کار آمدن حزب بعث ادامه داشت، موج دوم را هم جنبشهای فمینیستی (اگرچه در چارچوبی محدود) در دوران حکومت بعث تا سال ۲۰۱۱ در نظر بگیریم، اکنون در موج سوم به سر میبریم؟
متأسفانه من هنوز مطالعهای در این زمینه انجام ندادهام، بنابراین از ارزیابیهای شخصی خودم که با مشاهده آنچه در سوریه میگذرد به آن رسیدهام، شروع میکنم. حتی اگر جنبش فمینیستی ترسخوردهی عرب با امواج جهانی همسو باشد، ما در دوران انقلاب و جنگ در سوریه و در شرایطی نزدیک به صفر به سر میبریم که باعث میشود همه چیز بههم بریزد. جنگ ما را فرسنگها به عقب برد و تراژدی زمانی بیشتر میشود که متوجه میشویم آرمانهای زنان برای آزادی فروکش نکرده است، بلکه پیشرفت کرده و پافشاری زنان بر این آرمانها بیشتر شده است.
پس شکاف بزرگی بین رویاها و واقعیت ما وجود دارد و این با آنچه در اروپا اتفاق افتاد، جایی که امواج یک درجهبندی منطقی و نسبتاً صاف را تجربه کردند، بسیار متفاوت است. ما، فمینیستهای سوری، به آرمانهای فمینیستهای موج اول، دوم، سوم و چهارم همزمان و در کنار هم تعلق خاطر داریم. ما زنانی داریم که بیشترین اهمیت را برای تغییر در قانون و شرع قائل هستند. زنان دیگری هم هستند که با زیر سوال بردن خود مرد به خاطر تمام امتیازاتش، خواستار برابری کامل اجتماعی با او هستند.
کسانی هم وجود دارند که خودشان را فراتر از این مرحله و آن مرحله میدانند، از نظر آنها موضوع فقط نظری است (هر چند نمیدانم عصبانیت آنها به کجا میرسد). کسانی هم هستند که آزادی بدن را انقلابی میدانند و در مقابل برخی محافظهکاران نیز وجود دارند که از این امر خودداری میکنند. همچنین احتمالات جدیدی در صحنه وجود دارد، مانند فمینیسم اسلامی که هنوز به صورت نظری و بدون حضور در عرصه عمل مورد بحث قرار میگیرد. علاوه بر این، همه فمینیستها از امکانات موج چهارم فمینیسم که به دلیل پیشرفت سریع فناوری در دسترس قرار گرفته است بهره میبرند.
مشخص است که جنبشهای فمینیستی جهان سوم قبلاً با جریانهای ملیگرایانهای ارتباط داشتند که خواستار استقلال از استعمار اروپایی بودند. قابل توجه است که در حال حاضر نیز چنین اتفاقی از طریق همراهی با انقلابهای ضداستبدادی منطقه در حال وقوع است. فمینیسم زمانی رشد میکند که مردم به خیابانها بیایند و گفتمان تغییر را ترویج کنند، هنگامی که محوریت مردانگی در طول و پس از درگیریها تضعیف شود.
اما آیا خیزش فمینیستی که در حال حاضر شاهد آن هستیم ادامه خواهد یافت و آیا تغییر اساسی حاصل خواهد شد؟ کسانی هستند که میگویند عصر اینترنت مانند دوران قدیم نیست و سرکوب این جنبش به راحتی امکانپذیر نخواهد بود. بنابراین امیدواریم که جنبش فمینیستی با وجود مشکلات و اختلافات ظاهری، هر چه بیشتر صفوف خود را تقویت و متحد کند. به این ترتیب، تقسیم امواج تبدیل به آخرین دغدغه ما خواهد شد.
خشونت علیه زنان در جوامع ما حدی ندارد و در برخی موارد به قتل منجر میشود. من فکر میکنم این یک مشکل اجتماعی است و فقط مشکل زنان نیست. مردان برای جلوگیری از خشونت علیه زنان چه کنند؟
در مدت اخیر شاهد چندین مورد زنکشی بودهایم که بازتاب آن به شبکههای اجتماعی رسیده و مردم به آنها توجه کردهاند. البته همه ما میدانیم که تعداد قربانیان زنکشی بسیار بیشتر از آماری است که در دسترس عموم قرار میگیرد. اگرچه شاهد انتقال خشونتهای خیابانی به داخل فضاهای خصوصی هستیم، اما باید به افزایش مشارکت زنان در اظهارنظر درباره این موضوعات هم توجه کنیم. خیلیها از این خشم بهره بردند و ابتکارات کوچک یا بزرگی را برای باز کردن موضوع خشونت علیه زنان به راه انداختند. با شما موافقم، من هم به یاد ندارم که مردها واکنش خاصی به این خشونتها نشان داده باشند. اما در مجموع با حرکتهای موقتی، آن هم فقط بعد از اتفاقات جدی، چندان موافق نیستم. ما نیازمند حرکت مستمر بر اساس تلاش زنان و مردان در کنار هم هستیم.
مردان برای جلوگیری از این خشونت علیه زنان چه کنند؟ ابتدا باید از خود بپرسند که سهم شخص آنان در این خشونت چیست و اگر سهم روشنی ندارند از خود بپرسند که چگونه مستقیم یا غیرمستقیم از مناسبات نابرابر قدرت بین دو جنس سود میبرند؟ به نظر من مردی که از این مناسبات نابرابر سود نبرد وجود ندارد.
وقتی مرد این را پذیرفت و مسئولیتش را به عهده گرفت، مرحله تغییر آغاز میشود. اما اکثر مردان انکار میکنند و دروغ میگویند یا در بهترین حالت عمل نمیکنند. اینها واکنشهای ناپخته است. میدانم که مردان نمیتوانند تجربیات زنان را بهطور کامل درک کنند، زیرا آنها را زندگی نکردهاند. اما نمیدانم چرا سعی نمیکنند زن را آنطور که خودش میبیند بشناسند. نمیدانم چرا تلاشی برای مطالعه آثار بومی و بینالمللی زنان انجام نمیدهند. این بیگانگی بزرگ با تجربه زن، همدلی با درد او را بسیار دشوار میکند. به همین دلیل اکثر مردان در اظهارات و موضعگیریهای خود انصاف و عدالت را رعایت نمیکنند.
همچنین بسیار مهم است که مرد از تمرکزش بر سبک به سمت تمرکز بر محتوا حرکت کند. به جای اینکه مدام هر جملهای از فمینیستها را با چوب بتکاند، آن هم صرفا به این دلیل که از پس برآورده کردن معیارهای «حساس» و خودمحور او برنمیآیند، خشونت مبتنی بر جنسیت را صادقانه بررسی کند و به پرسش بکشد. به عنوان مثال، مقالهای را به خاطر دارم که یک مرد سوری در کنفرانسی برای یکی از مراکز علمی سوریه ارائه کرد. فرض بر این است که اتاق فکرهایی مانند این بهترین دانش ما را منتقل میکنند، اما به نظر نمیرسد در مورد پژوهشهایی که با فمینیسم و سازمانهای فمینیستی سروکار دارند چنین باشد. آن تحقیق قرار بود حول گفتمان سازمانهای مدنی فمینیستی بچرخد، اما تبدیل به ابزاری برای کاوش در لایههای روانی محقق شده بود. بهعنوان مثال، درباره شروع تحقیق او میگویم.
به جای شروع از نابرابری و افزایش خشونت علیه زنان در جامعه سوریه، نقطه شروع او حساسیت شخصی و اغراقآمیزش به سبک بود. برادر من، اشکالی ندارد که جنبش فمینیستی را نقد کنید، اما حداقل به آن فکر کنید. حالا شما من را از ذکر فهرست معیارهای قطعی و ارزشی که محقق در مورد گفتمان فمینیستی ردیف کرده بود معاف بفرمایید، چون نمیخواهم در گسترش آنها سهیم باشم. اما پرسشی که مطرح میشود این است که اگر کوریِ جنسیتی قبلاً در بسترهای دانش ما نفوذ نکرده بود، آیا این تحقیق به آن کنفرانس میرسید؟ مسئولیت آموزش افکار و رفتار فمینیستی بر دوش نهادهای فرهنگی و روشنفکران است. حفظ دروس فلسفه و علوم سیاسی کافی نیست، نباید در حوزه فمینیستی بیسواد بمانند.
در مقالهام با عنوان «عشق یک مسئله فمینیستی است» خواستار جنبشی شده بودم که توسط خود مردان راه بیفتد. جنبشی که در آرزوی رهایی مردان، و نه فقط زنان، از مردسالاری و پدرسالاری باشد.
خوشحالم هنوز در بین ما مردانی هستند که به ارزشهای عدالتجویانهای که برایش انقلاب کردند اعتقاد دارند. ما به آنها نیاز داریم تا در مورد مسائل حساس فمینیستی فکر کنند، راهحلهایی را با ما جستجو کنند و نوشتههای زنانهپسندی را در اختیار ما بگذارند تا مشارکت آنها باعث بهتر دیدهشدن مشکلات شود. آنها با ما راههایی برای شکستن رفتارهای مردانهای پیدا میکنند که منجر به شکلگیری مرد خشونتورز میشود. آنها در شکلگیری نمونههایی از مردانگی مثبت کمک میکنند. آنها برنامههای آگاهیبخشی را با هدف بهبود نهاد ازدواج و نقش پدری طراحی میکنند؛ برنامههایی برای کاهش مشکلات پس از طلاق، کاهش رفتارهای خشونتآمیز، مراقبت از رفتار خود و دیگران. جنگ و مهاجرت ممکن است نگذارد یکباره به همه اینها برسیم، اما اشکالی ندارد که به تدریج شروع کنیم و در طول زمان به دستاوردهایمان بیفزاییم. چرا که نه؟
Σχόλια